عروس گل ها؛ مراسمی گیلانی برای استقبال از بهار
به گزارش بارازعلی، گیلانی ها هر سال در اواخر زمستان مراسمی برگزار می کردند به نام عروس گولی که در آن به استقبال بهار می رفتند. آن ها در این مراسم عروس گل ها را از چنگال غول زمستان نجات می دهند.
اوایل فروردین ماه که می رسد در چمنزارها، حاشیه باغ ها و جاده های استان گیلان گلی می روید که گل فیلی نام دارد. محلی ها این گل زرد و زیبا را عروس گولی می نامند. بچه ها، این گل منحصربه فرد را از دمبرگ می چینند، آن را می لرزانند و برایش ترانه ای به لهجه گیلکی می خوانند: عروس گولی! تی پئر نیسه /تی مئار نیسه /یته بپایکوبی که معنی اش می شود عروس گل! مادرت نیست، پدرت نیست کمی بپایکوبی. عروس گل با کمترین تکان و نسیمی می لرزد و می پایکوبید و بچه ها را شاد می نماید. عروس گل برای بچه ها گیلانی نماد آمدن بهار و پیروزی بر غول زمستان است؛ یعنی همان چیزی که گیلانی ها پیش از آمدن نوروز، در نمایش عروس گولی وعده اش را به خود داده اند.
وقتی جنگل های هیرکانی گیلان سرسبز می شوند، همه چیز نوید حضور چیزی را می دهد که همه در انتظار آن هستند. قدیمی ها این انتظار را با اجرای نمایشی نشان می دادند که خبر از آمدن بهار و آغاز کار و کوشش می داد.
مردم با اشتیاق در انتظار اجرای مراسم هستند و اعضای گروه هم خود را آماده اجرا می نمایند. زن ها و مردها لباس های محلی به تن نموده اند. لباس ها تقریبا یک شکل است، جز لباس عروس گولی که رنگارنگ و بهاری است. زن ها پولک ها و سنجاق های رنگی را روی روسری او می گذراند تا درخشش رنگ هایش باز هم بیشتر شود. عروس گولی یا ناز خانوم که به فارسی همان عروس گل معنی می دهد، نماد بهار و طبیعت زیبای این فصل است؛ پس لباسش را هم به تنوع رنگ های همین فصل انتخاب می نمایند.
قدیم ها که هنوز برگزاری این نمایش به صورت خودجوش بین گیلانی ها انجام می شد، یک مرد، بازی در نقش عروس گولی (مهم ترین نقش نمایش) را بر عهده می گرفت. او لباس محلی زنانه به تن می کرد، مندیل یا دستاری بر سر می گذاشت، تور سفیدی روی صورت می انداخت و سوزن جوال دوزی هم برای دفاع به همراه داشت. زمان برگزاری نمایش در روستاهای مختلف با هم متفاوت بود. گروه نمایش سیار بودند و پس از غروب آفتاب، فضای بازی را در روستا انتخاب و همان جا نمایش را برای همه اجرا می کردند. نمایش که تمام می شد، خانه به خانه می رفتند و از مردم میوه، برنج و پول می گرفتند. حالا دیگر در سراسر گیلان به ندرت می توان چنین چیزی یافت. سازمان میراث فرهنگی متولی برنامه است و هر مراسمی را بهانه ای برای اجرای این نمایش می نماید تا از یاد مردم نرود. از قبل مکان، تاریخ و ساعت خاصی را معین نموده، صندلی های تماشاچی ها را می چینند و گروه نمایش را هم انتخاب می نمایند. آماده سازی عروس گولی که تمام می شود، چشم مان به مردی می افتد که با زغالی سیاه، صورت خود را رنگ می نماید. او غول است؛ همان که قرار است عروس را بدزدد و مانع آمدن بهار شود. لباس سیاهی به تن نموده و با کاه و چوب های جارو آن را پوشانده تا هیبتش مهیب تر و ترس آورتر شود.
غول نماد زمستان است؛ نماد سرانجام سال که اگر بهار بیاید، دیگر جایی برای او نیست. غول زمستان حاضر به رفتن نیست و تنها راه ماندنش، دزدیدن بهار است. گیلانی ها که از قدیم برنج کار و ماهی گیر بوده اند، با فصل زمستان میانه ای ندارند و بهار را آغاز برکت می دانند. قدیمی ها برای اجرای این نقش، جوان تنومندی را انتخاب می کردند و صورتش را با زغال یا دوده سیاه می پوشاندند. کلاهی مقوایی سرش می گذاشتند و ریش انبوه سیاهی برایش می ساختند. زنگوله هایی را بر کمر، پا و لباسش می آویختند. همه این کارها برای این بود تا چهره غول زمستان هرچه ترسناک تر شود و در کنارش چهره رنگارنگ عروس بیشتر به چشم بیاید.
گروه نمایش وارد صحنه می شوند. زن ها و مردها دورتادور عروس گولی می نشینند و هر یک ادای کاری را درمی آورند؛ یکی می کارد و یکی درو می نماید. همه مشغول برنج کاری اند تا اینکه غول با لباس سیاه پوشیده از خار و خاشاک وارد می شود. آمدنش فضا را سنگین می نماید و همه را می ترساند. او غول است و به باور مردم گیلان، موجودی افسانه ای، تناور و درشت هیکل است که در غارها و بیابان ها زندگی می نماید. برای همین است که بازیگر این نقش را سیاه می نمایند و با لباسی آشفته می پوشانند.
با ورود غول به صحنه، همه از نیت او که دزدیدن عروس گولی است، مطلع می شوند. تک به تک جلو می آیند و با حرکات نمایشی پایکوبی، با او مبارزه می نمایند. غول ابتدا با مردها مبارزه می نماید و پس از اینکه آن ها را به خواب می برد، به سراغ زن ها می رود. همه می خواهند تا از عروس محافظت نمایند و بهار را در امان بدارند.
پس زن ها پارچه دامن را به کمر سفت می نمایند و به نبرد غول می روند. اما غول قوی است و کسی طاقت مبارزه با او را ندارد. پس آن ها هم یکی یکی به زمین می افتند و به خواب فرو می روند. آخرین زن که برای مبارزه با او می رود، روی عروس گولی را با پارچه ای می پوشاند و مخفی اش می نماید. عروس هم بی صدا و بی حرکت می ماند تا جانش در امان باشد. وقتی غول همه را خواب می نماید، در پی عروس گولی می شود. او از این سر تا آن سر صحنه می رود و می چرخد، اما عروس را پیدا نمی نماید. ناگهان مردی دیگر که پیربابا نام دارد و چوبی به دست گرفته، از راه می رسد تا با او بجنگد. او نماد یک سال تجربه است و بهتر از دیگران می داند چگونه باید عروس را حفظ کند.
در قدیم پیربابا یا پیربابو لباسی کهنه و مندرس بر تن داشت و ریش سفیدی از پوست بز یا دم اسب بر صورت می گذاشت. گاهی صورت او را هم مثل غول سیاه می کردند، بر سرش قیفی مقوایی می گذاشتند و زنگوله به تن او آویزان می کردند. در برخی از نمایش ها چماقی هم بر دست می گرفت و با آن از عروس محافظت می کرد. نبرد پیربابا و غول مهم ترین بخش نمایش عروس گولی است. تجربه یک سال کاری، باید زمستان را شکست دهد تا بتواند بهار را دوباره ببیند.
غول و پیربابا دور هم می چرخند و می پایکوبیند و مبارزه می نمایند. پیربابا بارها سعی می نماید با چوب خود غول را بزند و نمی تواند. چوبش را که از دست می دهد، به سمت غول می آید تا با دستان خالی با او مبارزه کند. به هم می چسبند و دور می زنند. یک بار پیربابا به گوشه ای پرت می شود و بار دیگر غول به زمین می افتد. هر دو کارکشته اند و قوی. دوباره به هم می چسبند و زورآزمایی می نمایند. سرشانه یکدیگر را می گیرند و می چرخند. این بار برنده نبرد معین می شود؛ پیربابا غول را روی دستان خود بلند می نماید و به زمین می کوبد. غول زمستان به خود می پیچد و به گوشه ای می افتد و پیربابا امانش نمی دهد، چوب خود را برمی دارد و غول را آن قدر می زند تا از نفس بیفتد.
کار غول که تمام می شود، نوبت پیدا کردن عروس بهار می رسد. پیربابا با نگرانی دنبال عروس گولی می شود و به چهارسوی سن می رود و نام او را فریاد میزند. صدای نی لبک که می آید، پیربابا دور و اطراف خود را نگاه می نماید و عروس گولی را می بیند که با نی لبکی در دست از زیر پارچه بیرون می آید. حالا وقت آغاز کار و کوشش است. عروس بهار به همراه پیر پرتجربه بالای سر تک تک اهالی می روند و آن ها را از خواب بیدار می نمایند. هرکس که بیدار می شود، به کار خود می پردازد تا همه با هم دوباره مشغول کار شوند. اینجا است که گروه موسیقی هم از کنار صحنه وارد می شوند و به دیگر بازیگران می پیوندند؛ یکی دهل میزند و آن یکی سرنا تا همه باهم دور جنازه غول بچرخند و ترانه محلی عروس گولی را بخوانند.
مردم حالا می توانند دوباره به کار مشغول شوند و بی نگرانی در کنار عروس بهار زندگی نمایند. عروس گولی هم پیش تک تک آن ها می رود و بالای سرشان نی لبک میزند تا امید و اشتیاق شان را به کار زیاد کند. نبرد با زمستان تمام شده و بهار آمده است؛ اتفاقی که قرن ها است هر ساله رخ می دهد و تا به امروز غیر از آن نبوده است. اما گیلانی ها باز هم هرساله و هرساله در انتظار هستند تا پیربابا زمستان را براند و بهار با سرخوشی و میل به کار دوباره بیاید تا اوایل فروردین ماه باز هم کنار باغ ها و چمنزارها رویش عروس گولی را ببیند.
منبع: کجارو / همشهری آنلاین / gilan.isna.ir / فرارو